نفریــــــــــــــــــــــــــــــن
امشب هوس طعم لب های تو را کرده ام امشب هوس عشق تو را کرده ام هم نفس این شبهای من دود سیگاریست که دیگر کلیشه ای شده است.... به تو می اندیشم..... وبه گرمای تنت..... که نصیب دگریست..... و به تنهایی شب های خودم..... نه ...نه گریه نمیکنم تداعی یک چیزی رفته توی چشمم ! به گمانم ... یک خاطره است !!!! سر به گوش من بگذار و بگو دوستت دارم از چه میترسی...؟ فردا دوباره می توانی انکار کنی !!! سکوت می کنم ! تنهـــایـــی همیـــــن اســــت تکــــرار نا منظــــم من بــــی تـــو… بــی آنـــکه بــدانـی برای تو نفـــس میکشـــــم.. سَـــــخــت اســـت میـــــآن هـــق هـــق شَبــــــآنــه روزی ات . . . میدونی؟؟ باید بفهمی وقتی دلت میگیره...تنهایی!!! باید یاد بگیری از هیچ کس توقع نداشته باشی!!! باید عادت کنی که با کسی درد دل نکنی!!! باید درک کنی که هرکس مشکلات خودشو داره!!! باید بفهمی وقتی ناراحتی...دلتنگی....یا بی حوصله ای.... هیچ کس حوصله ی تورو نداره...!!! دیگه باید فهمیده باشی همه رفیق وقتای خوشی اند...!!! همه خودشون انقدر درد سر دارن که حوصله گند اخلاقیای تورو ندارن...!!! همه اینقدر کار دارن که وقت ندارن واسه تو وقت بذارن...!!! که به حرفات گوش بدن یا وقتی تنهایی کنارت باشن...!!! ولی...ولی تو نباید اینجوری باشی...!!! تو باید سنگ صبور باشی...!!! تو باید سنگ باشی...!!! دردای تو پیش دردای اونا هیچی نیست...!!! تو اصلا سختی نکشیدی...!!! تو اصلا تنها نموندی....!!! تو هیچ وقت غصه دار نیستی...!!! نباید باشی...!!! فـهـمـیـدی...؟؟؟ می گویند :شاد بنویس ... دیگر آرزویی ندارم!
در و دیـوار اتــاقــمـ بــویِ خــون میــدهــد مــن امشــب تـمـامـ وابـستـگـے امـ بــه تــو را بــه تـیـغ کـشـیـده امـ! چـه رســم ِ تلخــي سـت
دیوانه میکند مرا ! بعضی وقتها من همان دخترکی هستم هــيـــس ! می شنوی صدای اندوهم را می شنوی صدای بغضم را که با کوچکترین ضربه ای خواهی ترکید باید گریست برای شاخه های شکسته باید فریاد زد به حال شقایق پرپر شده باید اشک ریخت با دیدن پروانه سوخته باید گریست برای چشم انتظاری عاشقان پنجره ها خالی است،هوا تنهاست،ستاره سرگردان است،خورشید گریان است پس محبت کجاست؟ تولدم مبارک...
تقویم ورق می خورد تقویم و می رسد به روزی که آمدنش ، هیچ کس را خوشحال نمی کند ،حتی خودم را....... تولدم را جشن می گیرم با یک کیک تنهایی چند شمع اشک و یک کادو ،پیچیده به اندوه. تولدم مبارک. این اولین و آخرین تبریک تولدم بود،خودم به خودم. ولی تولدم مبارک نیست ..... شبِ تولد من است و من دلم غم دارد،غم جوانی ام... هر سال این روزها دلگیر و آشفته میشوم... چقدر کار ناتمام،راه نرفته باقیست... جز خودم چه کسی افق آرزوهای مرا می بیند؟ پهنایِ سادگی هایم را ؟ دل دیوانه ام را؟ دلم گرفته از این یکسال هایی که چون باد می گذرد، شب شده و شهر در سکوت می رود و من هنوز در فکرِ کودکیم....... میفهمی؟من از دست رفته ام شکسته ام میفهمی؟به انتهای بودنم رسیده ام؟ اما...!پنهان اشک نمیریزم کاش عاشقت نبودم ، که اینگونه بسوزم به پایت ، که اینونه بمانم در حسرت دیدارت چقد سخته مدتها منتظرش بمونی و اخرش چند دقیقه فقط کنارت باشه اما همون چند دقیقه ام واست شیرین ترین لحظه هاست وقتی کنار کسی راه میری ک ارزوی شادیش رو از ته دل میکنی... چقد قشنگه رویات باهم بودنتون باشه و وقتی باهم راه میرید حس میکینی ک داری رو ابرها راه میری با هم میرید تا ته کوچه ی ارزوها... وقتی تو هوای سرد وجودش تمام وجدتو گرم میکنه و سرما رو ب کل فراموش میکنی... هر دوتاتون نفس هاتونو میدید بیرون میشه مثه دوده سیگار... چقد قشنگه این لحظه ها... اما ی فرقی بین منو تو هست... نفس های من بسته ب نفس های تو اما تو... چقد سخته با هم راه برید اما نتونی بگی کاش روزایی ک چند ساله از روش گذشته روزهایی ک هم من بودم هم تو برگرده... کاش بازم باهم باشیم... کاش بازم گرمای صدات بپیچه تو گوشم... اما هیچ کدومو نمیتونی بگی... خیلی سخته دستشو بذاره رو شونتو تو چشماتو ببنیدی تا اگه رویاست تموم نشه و مدام سعی میکنی ک صدای ضربان قلبتو نشنوه تا عشقتو مسخره نکنه... تا نفهمه هنوزم تو فکرشی و واسش ی کلبه ی کوچولو تو دلت ساختی... خیلی عذاب اوره وقتی هردوتاتون از خاطره های تلخ و شیرینی ک باهم داشتید حرف بزنید و تو حسرت بخوری ک یکی دیگه عشقتو دزدیده.. کارم فقط شده مرور خاطراتم با تو... سخته بت سلام بده و توام ب ی سلام کردن اکتفا کنی... اما این حرف زدن ها خندیدن ها کنار هم راه رفتن ها و دست همو گرفتن ها چ ارزشی داره وقتی میدونی فقط ب عنوان ی دوست قدیمی داره باهات حرف میزنه... اما باور نکنی و ته دلت ی چیزی بشنوی ک اگه دوست نداشت نمیومد پیشت... پس ی چیز تو دلش هست... اما چجوری ب ی ندای درونی تکیه کنی؟؟ "هنوز هم هستند دخترانی ک تنشان بوی محبت خالص میدهد...بکرند...نابند... احساساتشان دست نخورده است...لمس نشده اند... تحقیر نشده اند... اری هنوزهم هستند...نادرند... کمیابند... پاک اند... روزی ک قرار میشود کنار گوش کودکی لالایی بخوانند شرمشان از نام مادر نمیشود... و زیر اغوش همسرشان چشمانشان را نخواهند بست تا با رویای دیگری سر کنند..." خدا جون میشه امشب منو تو بغل بگیری ؟بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری خدا جون میگن تو خوبی مثل مادرا میمونی اگه راست میگن ببینم عشق من کجاست میدونی؟ خدا جون میشه یه کاری بکنی به خاطر من؟ من میخوام که زود بمیرم آخه سخته زنده موندن من که تقصیری ندارم پس چرا گذاشته رفته؟ خداجون تو تنها هستی میدونی تنهایی سخته زنده بوندن یا مردن من واسه اون فرقی نداره اون میخواد که من نباشم باشه اشکالی نداره خداجون میخوام بمیرم تا بشم همیشه راحت ولی عمر اون زیاد بشه حتی واسه یه ساعت خداجون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟ بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری به تو که موندگاری می نویسم که چگونه در تنهایم به اشک های همیشه همراهم دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت هر که می بیند مرا، گوید پریشانی چرا
غریبه بود اشنا شد … عادت شد …عشق شد …هستی شد … شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر
نخواستنت را , نداشتنت را , نبودنت را ؛
به پاس آن همه دوست داشتنت ,
عزیز بودنت , خواستنت ؛
خیانتت.دروغ هایت!
سکوت می کنم . . . !
نَــــفَـــس کــــــــــم بیــآوَری . . .
وَ او بــــه عشــق جَدیــــدش بگـــــویَد . . .
نَـــــــفَـــــــس . . .
اگر خودم نه،
حداقل
موهایم سپید بخت شدند عاقبت!
تــــو ، بــي خـــبـر از مــن !
و
تمـــام ِ مـن ، درگـــير ِ تــو
شباهت این روزها
با روزهایی که
وعده میدادی !
از شدت دلتنگی ، گریه که هیچ
دلت می خواهد ،
های های بمیری
که انتخاب شدم
برای از دست دادن تو
نه بیشتر
نه کمتر!
ميخـــواهــم بــشنـــوم عـاشــقـــانــه هـــايـــش را
كــه در گــوشــش زمــزمــه ميـكــنــد
و بــه يــاد بيـــاورم روزي را كـــه
هـــميــن هـــا را در گــوشــم زمـــزمـــه ميــکــرد !
کاش عاشقت نبودم که عذاب بکشم ، تمام دردهای دنیا را بر دوش بکشم…
که شبهایم را با چشمان خیس سحر کنم ، روزهایم را با دلتنگی و انتظار به سر کنم
کاش عاشقت نبودم که اینگونه دلم سوخته نباشد ، در هوای سرد عشقت افسرده نباشد
کاش عاشقت نبودم که اینک تنها باشم، تو نباشی و من پریشان باشم ، تو نباشی و من دیوانه و سرگردان باشم . . .
کاش عاشقت نبودم که اینک لحظه هایم بیهوده بگذرد ، فصلهایم بی رنگ بگذرند ، تا حتی دلم به خزان نیز خوش نباشد . . .
تقصیر خودم بود که هوای عاشقی به سرم زد ، تا خواستم فرار کنم ، عشق تیر خلاصش را به بال و پرم زد ، تا خواستم دلم را پشیمان کنم ، دلم ، دل به دریا زد . . .
دل به دریا زد و بدجور غرق شد ، همه امیدهایم زیر آب محو شد . . .
کاش عاشقت نبودم که اینک از دست تو ناله کنم ، شب و روز دلم را سرزنش کنم…
قلبم میلرزد، تمام وجودم تمنای آغوشی را میکند که آن آغوش رویاییست که گاهی فکر میکنم رسیدن به آن محال است
چشمانم دیگر از اشک ریختن سویی ندارند ، چشمانی که تمام لحظه ها انتظار این را میکشند که به دیدار چشمان تو بیایند
کاش عاشق دل بی وفایت نبودم، بی نیاز بودم ، مثل خودت بیخیال بودم ، کاش مهم نبود برایم بودنت ، دیگر احساس نیاز نمیکردم در تمام لحظه های نبودنت !
باز هنگام سفر بود و من از چشمانت میخواندم که به آسانی از این شهر سفر خواهی کرد
و نخواهی فهمید بی تو این باغ پر از پاییز است ..
به این لشگر زلال و زیباکه از ضمیری پاک متولدمی شوند
تا یاوران لحظات و تنهایی من باشند پناه می برم
ای عشق ،ای منجی جاودانه ،ای همیشه ماندگار
...با من بمان برای همیشه...
در کمند اضطراب عشق حیرانی چرا
عقل دوراندیش را کردی رها، دیدی بلا
عاشق و شوریده سر، حیران و پژمانی چرا
گشته ام بیمار عشق و داغدار و دل فکار
آشنای دل بپرسد زار و نالانی چرا
خنده ام بی اختیار و گریه ام از بی خودیست
هر کسی پرسد ز من خندان و گریانی چرا
زیر این طاق بلند آسمان دلشاد کیست
بی سبب در بند عیش و شادیِ جانی چرا
لذتی بالاتر از اندوه و درد عشق نیست
در خیالِ چاره و در فکرِ درمانی چرا
هر که را مهر و محبت نیست بیجا زنده است
در خمارِ عشقِ دل، صابر پشیمانی چرا
روزگار شد …خسته شد… بی وفا شد …دور شد…بی گانه شد …
فراموش نشد
Power By:
LoxBlog.Com |